محل تبلیغات شما

زنگ که خورد،عربی رو گذاشتم تو کیفم.زیپش رو بستم و از روی صندلی بلند شدم که برم.آیسان هم که از کلاس یک اومده به کلاس ما و بچه ها رابطه ی خیلی خوبی باهاش ندارن،داشت وسایلش رو جمع میکرد.یه لحظه حس کردم شدیدا دلم میخواد بغلش کنم.انگار یکی داشت هُلم میداد به طرفش.دو تا قدم سریع برداشتم و بدون اینکه ازش اجازه بگیرم،بغلش کردم!.یه مدت بعد که اومدم جدا شم و ازش معذرت بخوام،محکم تر از من بغلم کرد و نذاشت!.بعد از چند ثانیه که جدا شدیم،بهم گفت:تو از کجا فهمیدی که الان به یه بغل نیاز داشتم؟!:).

جا خوردم!.اون لحظه حقیقتا جا خوردم!.

کی بود نصیحت میخواست؟

این داستان:بَگَل ناخودآگاه!:)...

گوگولی تپل بامزه ی شیرین!:)

یه ,رو ,ازش ,لحظه ,کلاس ,خوردم ,جا خوردم ,ازش معذرت ,و ازش ,شم و ,که اومدم جدا

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها